۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

برای دایی عزیزم...

ای کاش کنارت بودم و یه بار دیگه می دیدمت
کاش توی اون لحظه پیشت بودم و می بوسیدمت
کاش سرت و رو شونه ی خودم می ذاشتی مهربون
کاشکی بودم تا که تو رو توی بغل بگیرمت
چشم انتظار بودی و من بیخبر از رفتن تو
ای خوب من،به من بگو چجوری پس بگیرمت
چجوری اشک نریزم و چطور نسوزم از غمت
کاشکی می شد فقط واسه یه بار دیگه می دیدمت

۱ نظر:

  1. سلام بهاره غزیز تمام جمله هایی که در بالا نوشتی با تو همدردم به دنبال کسی میگشتم که دردم را بقهمه من از 29 ابان تا الان در این غم گرفتارم ولحظهای نمیتوانم این اندوه را از خودم دور کنم

    پاسخحذف