۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

تکلیف دل

حالا خیلی دوری از من دوری بیشتر از همیشه
من و بردی از خیالت تکلیف دلم چی می شه
تو رو فریاد می زنم من اما تو جواب نمی دی
داره اون روزا واسه تو تنها یک خاطره می شه
من بدون تو می میرم تو خودت این و می دونی
مگه قول نداده بودی که با من باشی همیشه
بد جوری دلم گرفته من با رفتنت شکستم
کاشکی برگردی دوباره یه موقع نگی نمی شه
لحظه هام با تو قشنگه با تو،تو پاییز بهارم
اگه برگردی یه روزی اسمونم ابی می شه

شنبه3/5/1388

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

برای دایی مهربانم که اینک در سینه سرد خاک خفته است و نمی داند که بهار او همان کسی که او عاشقانه دوستش داشت افسرده و سوگوار چشم به راهش دوخته که بیاید
در وصف او،مردی از تبار جوانمردان،مردی از باغ شکوفه های معطر مهربانی
بودنت فخر بود و رفتنت طوفان مصیبت وباران اشک
تو که پر سخاوت تر از دریا و مهربانتر از بارانی،چه سخت است روز را بی تو اغاز کردن و شب را که سنگینی اش جان فرسا و اندوهگین است بی تو به صبح رساندن.
تو باران مهر و صفا،عشق و وفا و دریای مهرورزی همچون پرستویی تنها از کنار ما کوچ کردی رفتی و با رفتنت دلم به وسعت همه کائنات شکست.رفتی و نبودنت را چگونه صبوری توانم و رفتنت را با چه واژه ای سرودن که غم از دست دادن تو را تصویر کند.
هیچ گاه لحظه وداع جانسوزت را از یاد نخواهم برد و چهره دوست داشتنی ات با ان رنگ پریده و جسم
خسته ات از بار سنگین زندگی و حوادث را در تک تک سلولهای تنم به عنوان غم انگیز ترین خاطره زندگیم حفظ خواهم کرد به یادت همیشه خواهم گریست ای تنها ترین
دایی جان شب از سنگینی نبودنت دیگر برای رسیدن به وصال سپیده دم از شوق نمی لرزد و
گل بوته های ناز و غمزده گلدان دلم در غم رفتن تو به سوگ نشسته و دیگر نمی خندند.
دوستدارت:بهاره

«شب و روز به یادت می نویسم،برایت می سرایم و چه سخت و جان فرساست در وصف مردی از تبار جوانمردان سخن گفتن»

جمعه 19/4/1388

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

ستایش

خدا کنه خسته نشی از من و از شعرای من
اخه تمام دلخوشیم تنها تویی دنیای من
تویی که من به خاطرت هر روز و هر شب شعر میگم
خدا کنه یه وقت دلت نگیره از شعرای من
دلیل زنده بودنم شعرام و من از تو دارم
تنها برای تو می گم بمون تو رویاهای من
با تو همیشه عاشقم،شعرای من این و می گن
دوست دارم رو صد دفعه شنیدی از شعرای من
به حرمت تو چشات می خوام هزار تا شعر بگم
می خوام ستایشت کنم شکوه لحظه های من
پنج شنبه 18/4/1388

حسرت دیدار

اگر مردم نویسید بر مزارم که از درد فراغش جان سپردم
نویسید عمر خود دادم به راهش چه شب هایی که بی او غصه خوردم
اگر مردم بزارید او بداند چقدر در انتظارش گریه کردم
و تنها ارزوی دیدنش را به همراه خودم بر خاک بردم
به او حتما" بگویید تا دم مرگ فقط اسم عزیزش بر لبم بود
و من در حسرت یک لحظه دیدار بگوییدش چه معصومانه مردم
تمام حرف هایم را نویسید چو او شاید بیاید بر مزارم
بیاید و بداند تا دم مرگ من هرگز عشقش از یادم نبردم
و هرگز چشم خود بر در نبستم چو می گفتم که او شاید بیاید
و او هرگز به دیدارم نیامد و من در ارزویش جان سپردم
پنج شنبه 18/4/1388

هی فلانی...

هی فلانی

زندگی شاید همین باشد،یک فریب ساده و کوچک ان هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی. . .
ادم عزیزانش رو فراموش نمی کنه بلکه به ندیدنشون عادت می کنه،تقدیم به کسی که عادت به ندیدنش مثل فراموش کردنش سخته. . .
خدایا ای بهترین و مهربان ترینم کسی به شوق تو می خواهد پرواز کند تو پر و بالش بده،کسی به شوق تو می روید تو ابش بده،کسی از سوزش دل با تو سخن می گوید تو زبانش باش،کسی که تو را بی انکه بداند جست و جو می کند تو مقصد و مقصودش باش،کسی که تو را صدا می کند تو ندایش باش و کسی که تو را عشق می ورزد تو معشوقش باش.
پنج شنبه 18/4/1388

به راستی عشق چیست...؟

به کودکی گفتند عشق چیست؟ گفت : بازی
به نوجوانی گفتند عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی
به جوانی گفتند عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت
به پیر مردی گفتند عشق چیست؟گفت : عمر
به عاشقی گفتند عشق چیست؟چیزی نگفت،اهی کشید و رفت
به گل گفتند عشق چیست؟گفت : از من خوشبوتره
به پروانه گفتند عشق چیست؟گفت : از من زیبا تره
به شمع گفتند عشق چیست؟گفت : از من سوزنده تره
به عشق گفتند تو اخر چه هستی؟گفت : نگاهی بیش نیستم

اگر از شما بپرسند عشق چیست؟شما چه می گویید. . . ؟
پنج شنبه 18/4/1388

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

یا د با د . . .

گفته بودی که یار من هستی،تا ابد بیقرار من هستی
گفته بودی و باورت کردم پس کجا رفته ای قرار من
عهد و پیمان بستی و گفتی تا همیشه با تو می مانم
گفتی اما شکستی عهدت را رفتی اکنون ز روزگار من
دوست داری بگویمت که چه شد ان زمانی که ترک من کردی
من فقط گریه کردم و گفتم یاد باد ان که بود یار من
رفتی و من شکستم از غم تو لبهایم دگر نخندیدند
باورت می شود در ان شب تلخ اسمان گریه کرد برای من
عکس هایت شاهدم بودند تا خود صبح گریه می کردم
گریه کردم و باز می گفتم یاد باد ان که بود یار من

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

تقدیم به بهترین بابای دنیا

تقدیم به تو که رحیم القلب تر از باران و پرسخاوت تر از دریایی
پدرم سلام ،سلامی را که از اعماق قلبم سرچشمه می گیرد نثارت می کنم این سلام پیشکش تو باد که با عشق و ایمان فلسفه زیستن را به من اموختی،تو که خالصانه موهای سیاهت را برای من به حراج زمانه بردی تو که دستان لطیفت را برای بالندگی گل زندگیت فرسوده ساختی،تو که صمیمانه درد روزگار را برای شادی فرزندانت پذیرا شدی.
پدرم:دوست دارم به بازار مکاره زمانه بروم و جوانیت را خریداری کنم،به خلوت خورشید بروم و از او بخواهم هنگام کار و تلاش چهره مهربانت را نسوزاند.
پدرم این را بدان که وقتی از تو می نویسم برگ برگ دفترم پر از گلهای نرگس و یاسمن می شود وقتی از تو می نویسم می بینم چگونه سطر سطر نوشته هایم شادمانه می رقصند،قلم را که روی کاغذ می گذارم رودی از عشق جاری می شود وقتی از تو می نویسم لحظه ها به احترام می ایستند
به پاس ایثارت پدر نازنینم با خدای خود عهد کرده ام همانی باشم که تو می خواستی و باعث عزت و افتخارت خواهم بود...
پدرم ارزو می کنم همیشه اسمان دلت حاصلخیز عشق و مهرت بی پایان باشد.
دخترت بهاره

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

خوابی عجیب

روزی مردی خواب عجیبی دید،
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای انها نگاه می کند هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسد باز می کنند و انها را داخل جعبه می گذارند،مرد از فرشته ای پرسید شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت:
اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم،مرد کمی جلوتر رفت باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی داخل پاکت می گذارند و انها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند،مرد پرسید شما چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت:
اینجا بخش ارسال است ما الطاف و رحمت های خدا رو به سوی مردم می فرستیم،مرد کمی جلوتر رفت یک فرشته را دید که بیکار نشسته با تعجب از فرشته پرسید شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد:
اینجا بخش تصدیق جواب است مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند .
مرد از فرشته پرسید مردم چگونه می توانند جواب بدهند فرشته پاسخ داد بسیار ساده،مرد گفت چگونه؟گفت بسیار ساده،فقط کافی است بگوییم : خدایا شکرت. . .