۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

چرا...چرا...چرا..؟

چرا از تو نگویم؟چرا اشکهای تو را نسرایم؟
وقتی همه ی دریاها در قلب مهربان تو جریان دارند چرا من یک قطره ی پر هیاهو نباشم؟
چه شب ها که به یاد تو فانوس دعا را در ایوان تنهایی اویختم،چه روزها که به یاد تو با درختان پر حوصله ی گل درد دل کردم ان قدر منتظرت مانده ام که همه ی پنجره ها مرا می شناسند یک بار ارام تر از خواب درختان به سراغ من بیا !
می خواهم با شکوفه های سیب برایت تابلویی بکشم و با اشکهایم گرد و غبار را از چهره ات بشویم.
می خواهم تمام بغضهایم بر شانه های تو اب شود.
چرا دلم برایت تنگ نشود،چرا تو را ستایش نکنم،چرا خوشبوترین گلهای دنیا را برای تو نچینم.چرا عطر ماه را در شیشه ای نریزم و به تو تقدیم نکنم. . .
چرا...؟؟؟ دلم برایت تنگ می شود،نه هر روز،نه هر شب،بلکه هر لحظه،این را عقربه های ساعت نیز می دانند خطوط دفترم نامت را ازبر کرده اند.اگر روزی تو را ننویسم دل ابی خودکارم برایت تنگ
می شود.اگر تو نباشی رنجهایم را با که بگویم.اگر تو نباشی روزهای من هیچ وقت به شب نمی رسند و شب هایم در جاده ی تاریک زمان سرگردان می شوند.
اگر تو نباشی روزها لطفی ندارند و اگر تو نباشی ترانه هایم را در رود خواهم ریخت.چرا برای تو ننویسم؟ جواب کلمات پرشوری را که می خواهند به دیدار تو بیایند را چه بدهم؟چرا حرف هایم را پنهان کنم؟
ای اینه ی عاطفه ها،ای پر خاطره تر از رود نیل،همیشه و همه جا برای تو خواهم نوشت پس
همیشه زنده بمان ای گل همیشه بهار من زیرا: دوستت دارم. بهاره

برای دایی عزیزم...

ای کاش کنارت بودم و یه بار دیگه می دیدمت
کاش توی اون لحظه پیشت بودم و می بوسیدمت
کاش سرت و رو شونه ی خودم می ذاشتی مهربون
کاشکی بودم تا که تو رو توی بغل بگیرمت
چشم انتظار بودی و من بیخبر از رفتن تو
ای خوب من،به من بگو چجوری پس بگیرمت
چجوری اشک نریزم و چطور نسوزم از غمت
کاشکی می شد فقط واسه یه بار دیگه می دیدمت

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

فقط با تو

تو را من دوست می دارم و این را خوب می دانی
نیازی نیست به گفتن که از چشمم تو می خوانی
تو می دانی دو چشمانم فقط با تو سخن گویند
بگو با من عزیز من تو تا دنیاست می مانی
تو را من خوب می بینم،تو را من خوب می فهمم
تویی که شهره ی شهری به خوبی و به مهربانی
خیالم را تو پر کردی،حواسم را تو دزدیدی
تو از نسل شقایقها ویا از نسل بارانی
تو را من دوست می دارم،تو ایا دوستم داری
بگو ایا کنار من تو تا دنیاست می مانی؟

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

یه ترانه ی زیبا اما غم انگیز...

حیف روزایی که بی تو به سر شد/
حیف شب هایی که بی من سحر شد/
تو بی من تنها،من از تو تنهاتر/
حیف این عمری که تنها تبه شد/
من سردم،تو سردی،دل نیمه جونه/
می سوزه این ساز درب و داغونه/
می لرزه حتی با چیک چیک اشکام/
مثل گنجشکی که زیر بارونه/
لب هامون لبخند عشق و کم داره/
دلگیرن روزامون لحظه غمخواره/
دستات و نذرم کن خیلی محتاجم/
پاییز و می ریزم رو به تاراجم/
من ابرم تو بارون این قصه خیسه/
خورشید و برگردون اینجا قدیسه/
اعجاز بارون و باور کن وقتی/
می خواد این احساس و از نو بنویسه/
من ابرم،تو بارون،این لحظه نابه/
این لحظه مخصوص ماه و مهتابه/
بیدارم یا اینکه می بینم خوابه/
کی نیلوفر سهم قلب مردابه/
اینجا قلب ادم ها بی فانوسه/
رویاشون رویا نیست عین کابوسه/
اینجا چشمامون تو گریه می پوسه/
من جایی می خوام با تو قد بوسه/
ما دستامون با هم دنیا می سازه/
بی سقف و بی دیوار و بی دروازه/
ما با هم هستیم و با هم می میریم/
بپر با من بپر وقت پروازه

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

شب مرگ

امشب دلش می خواد خدا ساعتها رو نگه داره
عقربه ها رو خواب کنه می خواد که صبح رو نیاره
ضربان قلبش امشب از همیشه سریعتره
تنها چند ساعت دیگه سرش رو چوبه ی داره
دختر کوچولوی بابا می گه بابام و نکشین
پسرش گریه می کنه،همسرش طاقت نداره
پدر پیرش اومده یه دنیا غصه تو نگاش
می گه اون و دار نزنید اخه گناهی نداره
ثانیه های اخره،چه لحظه های سختیه
پاهای لرزونش و روی چهارپایه می زاره
طناب دار و می کشن یه بیگناه کشته می شه
نفر بعد و میارن این بازی ادامه داره

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

فقط تو . . .

من از این شبا فقط تو رو می خوام
تنها از خدا فقط تو رو می خوام
تو شبای استجابت دعا
به خود خدا،فقط تو رو می خوام
به یاد شبای قدری که گذشت
امشب از خدا فقط تو رو می خوام
ای که رفتی و شکستی دلم و
با همین دل از خدا تو رو می خوام
ای که امروز با دلم غریبه ای
من دوباره از خدا تو رو می خوام
اگه حاجتم رو امشب بگیرم
بازم از خدا فقط تو رو می خوام

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

چهل روز از وداع جانسوزت،ای دریا از سخاوتت شرمگین گذشت...

اسوده بخواب و بدان هیچ گاه کشتی طوفان زده،ساحل امیدش را از

یاد نخواهد برد.
دایی عزیزم
در غربت فراغت همیشه سوگواریم
جمعه 30/5/1388

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

محبت(مولوی)

از محبت خارها گل می شود وز محبت سرکه ها مل می شود
از محبت دار تختی می شود وز محبت بار بختی می شود
از محبت سجن گلشن می شود وز محبت خانه روشن می شود
از محبت خار سوسن می شود بی محبت موم اهن می شود
از محبت نار نوری می شود وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ روغن می شود بی محبت روضه گلخن می شود
از محبت حزن شادی می شود وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود بی محبت شیر موشی می شود
از محبت سقم صحّت می شود وز محبت قهر رحمت می شود
از محبت تلخها شیرین شود از محبت مس ها زرین شود
از محبت دردها صافی شود از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده می کنند از محبت شاه بنده می کنند
شعر از:مولوی
شنبه:17/5/1388

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

عید است ولی بدون او غم داریم
عاشق شده ایم و عشق را کم داریم
ای کاش در این عید،ظهورش برسد
این گونه هزار عید با هم داریم...
"عید بر همه مبارک باد"
"یا بقیة الله"
سوالی ساده دارم از حضورت من ایا زنده ام وقت ظهورت؟
اگر تو امدی من رفته بودم اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم بیایم در حضور تو بمیرم
ولادت مولای عشق رو به همه دوستان تبریک می گم

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

تکلیف دل

حالا خیلی دوری از من دوری بیشتر از همیشه
من و بردی از خیالت تکلیف دلم چی می شه
تو رو فریاد می زنم من اما تو جواب نمی دی
داره اون روزا واسه تو تنها یک خاطره می شه
من بدون تو می میرم تو خودت این و می دونی
مگه قول نداده بودی که با من باشی همیشه
بد جوری دلم گرفته من با رفتنت شکستم
کاشکی برگردی دوباره یه موقع نگی نمی شه
لحظه هام با تو قشنگه با تو،تو پاییز بهارم
اگه برگردی یه روزی اسمونم ابی می شه

شنبه3/5/1388

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

برای دایی مهربانم که اینک در سینه سرد خاک خفته است و نمی داند که بهار او همان کسی که او عاشقانه دوستش داشت افسرده و سوگوار چشم به راهش دوخته که بیاید
در وصف او،مردی از تبار جوانمردان،مردی از باغ شکوفه های معطر مهربانی
بودنت فخر بود و رفتنت طوفان مصیبت وباران اشک
تو که پر سخاوت تر از دریا و مهربانتر از بارانی،چه سخت است روز را بی تو اغاز کردن و شب را که سنگینی اش جان فرسا و اندوهگین است بی تو به صبح رساندن.
تو باران مهر و صفا،عشق و وفا و دریای مهرورزی همچون پرستویی تنها از کنار ما کوچ کردی رفتی و با رفتنت دلم به وسعت همه کائنات شکست.رفتی و نبودنت را چگونه صبوری توانم و رفتنت را با چه واژه ای سرودن که غم از دست دادن تو را تصویر کند.
هیچ گاه لحظه وداع جانسوزت را از یاد نخواهم برد و چهره دوست داشتنی ات با ان رنگ پریده و جسم
خسته ات از بار سنگین زندگی و حوادث را در تک تک سلولهای تنم به عنوان غم انگیز ترین خاطره زندگیم حفظ خواهم کرد به یادت همیشه خواهم گریست ای تنها ترین
دایی جان شب از سنگینی نبودنت دیگر برای رسیدن به وصال سپیده دم از شوق نمی لرزد و
گل بوته های ناز و غمزده گلدان دلم در غم رفتن تو به سوگ نشسته و دیگر نمی خندند.
دوستدارت:بهاره

«شب و روز به یادت می نویسم،برایت می سرایم و چه سخت و جان فرساست در وصف مردی از تبار جوانمردان سخن گفتن»

جمعه 19/4/1388

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

ستایش

خدا کنه خسته نشی از من و از شعرای من
اخه تمام دلخوشیم تنها تویی دنیای من
تویی که من به خاطرت هر روز و هر شب شعر میگم
خدا کنه یه وقت دلت نگیره از شعرای من
دلیل زنده بودنم شعرام و من از تو دارم
تنها برای تو می گم بمون تو رویاهای من
با تو همیشه عاشقم،شعرای من این و می گن
دوست دارم رو صد دفعه شنیدی از شعرای من
به حرمت تو چشات می خوام هزار تا شعر بگم
می خوام ستایشت کنم شکوه لحظه های من
پنج شنبه 18/4/1388

حسرت دیدار

اگر مردم نویسید بر مزارم که از درد فراغش جان سپردم
نویسید عمر خود دادم به راهش چه شب هایی که بی او غصه خوردم
اگر مردم بزارید او بداند چقدر در انتظارش گریه کردم
و تنها ارزوی دیدنش را به همراه خودم بر خاک بردم
به او حتما" بگویید تا دم مرگ فقط اسم عزیزش بر لبم بود
و من در حسرت یک لحظه دیدار بگوییدش چه معصومانه مردم
تمام حرف هایم را نویسید چو او شاید بیاید بر مزارم
بیاید و بداند تا دم مرگ من هرگز عشقش از یادم نبردم
و هرگز چشم خود بر در نبستم چو می گفتم که او شاید بیاید
و او هرگز به دیدارم نیامد و من در ارزویش جان سپردم
پنج شنبه 18/4/1388

هی فلانی...

هی فلانی

زندگی شاید همین باشد،یک فریب ساده و کوچک ان هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی. . .
ادم عزیزانش رو فراموش نمی کنه بلکه به ندیدنشون عادت می کنه،تقدیم به کسی که عادت به ندیدنش مثل فراموش کردنش سخته. . .
خدایا ای بهترین و مهربان ترینم کسی به شوق تو می خواهد پرواز کند تو پر و بالش بده،کسی به شوق تو می روید تو ابش بده،کسی از سوزش دل با تو سخن می گوید تو زبانش باش،کسی که تو را بی انکه بداند جست و جو می کند تو مقصد و مقصودش باش،کسی که تو را صدا می کند تو ندایش باش و کسی که تو را عشق می ورزد تو معشوقش باش.
پنج شنبه 18/4/1388

به راستی عشق چیست...؟

به کودکی گفتند عشق چیست؟ گفت : بازی
به نوجوانی گفتند عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی
به جوانی گفتند عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت
به پیر مردی گفتند عشق چیست؟گفت : عمر
به عاشقی گفتند عشق چیست؟چیزی نگفت،اهی کشید و رفت
به گل گفتند عشق چیست؟گفت : از من خوشبوتره
به پروانه گفتند عشق چیست؟گفت : از من زیبا تره
به شمع گفتند عشق چیست؟گفت : از من سوزنده تره
به عشق گفتند تو اخر چه هستی؟گفت : نگاهی بیش نیستم

اگر از شما بپرسند عشق چیست؟شما چه می گویید. . . ؟
پنج شنبه 18/4/1388

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

یا د با د . . .

گفته بودی که یار من هستی،تا ابد بیقرار من هستی
گفته بودی و باورت کردم پس کجا رفته ای قرار من
عهد و پیمان بستی و گفتی تا همیشه با تو می مانم
گفتی اما شکستی عهدت را رفتی اکنون ز روزگار من
دوست داری بگویمت که چه شد ان زمانی که ترک من کردی
من فقط گریه کردم و گفتم یاد باد ان که بود یار من
رفتی و من شکستم از غم تو لبهایم دگر نخندیدند
باورت می شود در ان شب تلخ اسمان گریه کرد برای من
عکس هایت شاهدم بودند تا خود صبح گریه می کردم
گریه کردم و باز می گفتم یاد باد ان که بود یار من

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

تقدیم به بهترین بابای دنیا

تقدیم به تو که رحیم القلب تر از باران و پرسخاوت تر از دریایی
پدرم سلام ،سلامی را که از اعماق قلبم سرچشمه می گیرد نثارت می کنم این سلام پیشکش تو باد که با عشق و ایمان فلسفه زیستن را به من اموختی،تو که خالصانه موهای سیاهت را برای من به حراج زمانه بردی تو که دستان لطیفت را برای بالندگی گل زندگیت فرسوده ساختی،تو که صمیمانه درد روزگار را برای شادی فرزندانت پذیرا شدی.
پدرم:دوست دارم به بازار مکاره زمانه بروم و جوانیت را خریداری کنم،به خلوت خورشید بروم و از او بخواهم هنگام کار و تلاش چهره مهربانت را نسوزاند.
پدرم این را بدان که وقتی از تو می نویسم برگ برگ دفترم پر از گلهای نرگس و یاسمن می شود وقتی از تو می نویسم می بینم چگونه سطر سطر نوشته هایم شادمانه می رقصند،قلم را که روی کاغذ می گذارم رودی از عشق جاری می شود وقتی از تو می نویسم لحظه ها به احترام می ایستند
به پاس ایثارت پدر نازنینم با خدای خود عهد کرده ام همانی باشم که تو می خواستی و باعث عزت و افتخارت خواهم بود...
پدرم ارزو می کنم همیشه اسمان دلت حاصلخیز عشق و مهرت بی پایان باشد.
دخترت بهاره

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

خوابی عجیب

روزی مردی خواب عجیبی دید،
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای انها نگاه می کند هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسد باز می کنند و انها را داخل جعبه می گذارند،مرد از فرشته ای پرسید شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت:
اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم،مرد کمی جلوتر رفت باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی داخل پاکت می گذارند و انها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند،مرد پرسید شما چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت:
اینجا بخش ارسال است ما الطاف و رحمت های خدا رو به سوی مردم می فرستیم،مرد کمی جلوتر رفت یک فرشته را دید که بیکار نشسته با تعجب از فرشته پرسید شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد:
اینجا بخش تصدیق جواب است مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند .
مرد از فرشته پرسید مردم چگونه می توانند جواب بدهند فرشته پاسخ داد بسیار ساده،مرد گفت چگونه؟گفت بسیار ساده،فقط کافی است بگوییم : خدایا شکرت. . .

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

استاد عشق

گل من ای هستی من واسه من خیلی زیادی
تو به من درس صداقت درس یکرنگی و دادی
من با داشتنت تو دنیا مهربونی رو شناختم
از تو عشق و یاد گرفتم با تو من دنیام و ساختم
تو به من زندگی دادی ای ماه شبای تارم
حتی به قیمت جونم تو رو تنها نمی زارم
تو به من گفتی که با عشق می شه تو دنیا درخشید
گفتی می شه مهربون بود می شه دنیا رو قشنگ دید
از تو ای همیشه عاشق خیلی چیزا یاد گرفتم
من به پاس این همه لطف جز تو از دنیا گذشتم

شب با تو بودن

بمون من و تنها نزار این حرف اخر منه
رفتن تو دل من و ببین چه ساده می شکنه
بمون نزار این همه غم تو قلب من خونه کنه
برات یه دنیا حرف دارم نگو که وقت رفتنه
بمون که با این همه درد امشب یه همزبون می خوام
می خوام باهات حرف بزنم شب،شب با تو بودنه
بمون می خوام واسه چشات امشب هزار تا شعر بگم
شبی که تو با من باشی شب غزل سرودنه
بمون شب تار من و دوباره مهتابی بکن
امشب و پیش من بمون وقت واسه این شبا کمه

الهی

الهی هر روز و شبت ابی چو اسمون باشه
دل پر از صداقتت همیشه مهربون باشه
اون دل عاشق تو رو الهی هیچکس نشکنه
الهی توی زندگی هرچی بخوای همون باشه
الهی دستای تو رو هیچکسی از من نگیره
قشنگی چشمای تو قد یه کهکشون باشه
تمام لحظه های تو همیشه افتابی باشه
دلت الهی تا ابد شاد باشه و جوون باشه
الهی که این روزای جدایی زود تموم بشه
من باشم و تو باشی و یه ماه تو اسمون باشه

بی خیال

یکی می گه که باید صبر بکنم درست می شه
یکی می گه که باید فراموشت کنم برای همیشه
یکی می گه خیلی ساده ای هنوز موندی به پاش
یکی می خنده و می گه هنوز شعر می گی براش
یکی می گه که هنوز داری حماقت می کنی
یکی می گه عیب نداره تو هم عادت می کنی
یکی می گه که تو فکر کردی هنوز دوست داره
یکی می گه که هنوزم دل تو سر کاره
یکی می گه بابا بی خیال دیگه بسه دیگه
یکی میگه اونی که موندی به پاش رفته دیگه
یکی می گه و می خنده به دلم نیش می زنه
یکی با حرف زدنش قلبم و اتیش می زنه

پر پرواز

تکیه گاه شبای تار منی تو طبیب دل بیمار منی
منم اون پرنده که بالش شکست تو همونی که پناهگاه منی
من همون گلم که شد طعمه باد تو هنوزم شاخ و برگای منی
منم اون مسافر شکسته دل توی این سفر تو همراه منی
من مث یه قمری کنج قفسم تویی اون که پر پرواز منی
منم اون ماهی افتاده به خاک اما تو هویشه دریای منی
منم اون شمعی که سپیده سوخت تو همون پروانه ناز منی
منم اون که دلش از خزون گرفت تو بهار نغمه پرداز منی
منم هم صحبت شب های سیاه تو طلوع صبح زیبای منی
منم اونی که یه همزبون می خواست همزبون که نه تو دنیای منی

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

شب ارزوها

شايد اسم اين شب رو زياد شنيده باشيم ولي تو کتاب "المراقبات" مطلبي رو در فضيلت اين شب بزرگ ديدم و ازتون مي خوام که با دقت بخونيد ...از پيامبر اکرم (ص) روايت شده است که فرمودند:

از اولين شب جمعه در ماه رجب غافل نشويد ... زيرا شبي است که فرشتگان آن را " ليلة الرغائب " مي نامند ... اين نامگذاري از آن جهت است که هنگامي که يک سوم از شب گذشت هيچ فزشته اي در آسمانها و زمين نمي ماند مگر اينکه در کعبه و اطراف آن جمع مي شوند ... آنگاه خداوند بطور غير منتظره اي بر آنان وارد شده و مي فرمايد:اي فرشتگانم! هر چه مي خواهيد از من در خواست کنيد ...فرشتگان عرض مي کنند:حاجت ما اين است که از روزه داران رجب درگذري ...خداوند مي فرمايد:اين کار را انجام دادم ...بهتر است کسي که اين حديث را مي شنود ، در اين شب ، زياد بر فرشتگان صلوات فرستاده تا تکليفي را که آيه تحيت - سوره نسا...آيه 87- به عهده ي ما گذاشته به اندازه توانايي انجام داده باشد ...

سپس رسول خدا فرمودند:

کسي که روز پنجشنبه اول رجب را روزه گرفته و سپس نماز مخصوص اين شب (در ادامه مطلب بخوانيد ) را بجا آورد ...
قسم به کسي که جانم در دست اوست ، هيچ بنده يا کنيزي - از بندگان و کنيزان خدا - اين نماز را بجا نمي آورد ، مگر اينکه خداوند گناهان او را مي بخشد ...
گرچه گناهان او مثل کف دريا و به عدد شن و به وزن کوهها و به عدد برگهاي درختان باشد ...
و روز قيامت هفتصد نفر از خويشان خود را که همگي سزاوار آتش باشند شفاعت مي کند ...
و در شب اول قبر خداوند ثواب آن را به بهترين صورت ، با روي گشاده و خندان و زبان فصيح براي او مي فرستد که مي گويد:
اي محبوب من! مژده بده ... از هر سختي نجات پيدا کردي...
مي پرسد : تو کيستي؟! ... رويي بهتر از روي تو نديده و بويي به خوشبويي تو به مشامم نرسيده...
جواب مي دهد : اي محبوب من! من ثواب آن نمازي هستم که
در فلان شب ، فلان منطقه ، فلان ماه و فلان سال بجا آوردي ...
امشب آمده ام تا حقت را ادا کرده ، مونس تنهايي تو بوده و وحشتت را از بين ببرم ..
. و در عرصه ي قيامت بر سرت سايه افکنم ...

و تو هرگز خيري را از جانب مولايت از دست نخواهي داد ...

من ارزو می کنم یادم نره اومدنم به این دنیا واسه چیه؟و رفتنم خیلی زودتر از اون
چیزیه که بشه پلک زد!
تو چه ارزویی داری ؟؟؟
حرف هایی هست برای گفتن ، که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرف هایی هست برای نگفتن ، حرف هایی که هرگز سر
به ابتذال گفتن فرود نمی اورد...
و سرمایه هرکسی به اندازه حرف های نگفته اوست...

ارزو می کنم وقتی را داشته باشم برای فکر کردن،به انچه
بودم،هستم وخواهم بود!

ارزو می کنم بتونم به اندازه ارزوهام تلاش کنم

ارزو می کنم یادم بمونه که همیشه یکی اون بالا تو اسمون به یادمه

خیلیا هستن که ارزوشون یه لحظه در ارامش زندگی کردنه،ارزوم
به ارزو رسیدن اوناس

ارزو می کنم بتونم با تمام وجود و به بهترین نحو برای رسیدن به هدفهام
تلاش کنم

ارزو می کنم یادم بمونه که زندگی کوتاه تر از اونیه که بخوام قلبی و بشکونم

اگه دلتون گرفت و ارزویی کردید من و هم یادتون نره

ارزو می کنم به همه ارزوهاتون برسید

هر چی ارزوی خوبه مال تو . . .
بیایید برای ارزوهای هم دعا کنیم

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

« قشنگیه عشق اینه که نتونی بهش برسی و بعدها خوشبختیش و ببینی ولی

بدیه عشق اینه که از دستش بدی بعد بفهمی عاشقت بوده»

راست بگو

من دلم پیش تو اما تو دلت مال کیه
چشم من دنبال تو چشم تو دنبال کیه
من تو فکر تو، بگو تو فکر تو اما کیه
دل من خونه تو، تو دل تو جای کیه
همه شعرام مال تو، شعرای تو مال کیه
همه جا یاد تو هستم، دل تو یاد کیه
من برای تو می خونم تو صدات مال کیه
راست بگو دنیای تو بسته به دنیای کیه؟؟؟

؟ !

بی ربط و با ربط،نمیدونم!شاید با خودت بگی این نوشته چه ربطی به فضای وبلاگ من داره، و شاید بگی اتفاقای این روزا جو گیرش کرده،فرقی نمی کنه جو گرفتن یا هر چیز دیگه فقط دوست دارم بدونی من نه قصد تحمیل کردن عقیده خودم و دارم نه از شخص یا گروه خاصی طرفداری می کنم فقط این یادداشت یه جورایی روی شونه هام سنگینی می کرد.
می خوام به کمک تو یه ذره از سنگینی این بار رو کم کنم.

این روزا همه جا صحبت از درگیری و ریخته شدن خون عده زیادی از مردمه تمام سایت های خبری-
شبکه های تلویزیون داخل و خارج همه بحث داغشون شده همین چیزا تو یه شبکه گفته می شه که عده ای اغتشاش گر از فضایی که بعد از انتخابات در کشور به وجود اومده سوء استفاده کردن و به خیابونا ریختن و امنیت و از مردم گرفتن یه شبکه دیگه می گه به علت تقلبی که در انتخابات به وجود اومده مردم به نشانه اعتراض به خیابونا ریختند و به جای شنیدن پاسخ به اعتراضشون هر روز شاهد کشته شدن عده زیادی از افراد بیگناه هستن .
یکی حق رو به مردم میده و می گه تا کی باید در مقابل این همه دروغ و پلیدی ساکت موند،چرا باید خون این همه بیگناه به ناحق ریخته بشه و یکی دیگه دقیقا" خلاف این نظر رو داره و می گه حقشونه حتمأ خودشون دوست دارن این وضعیت و که به خیابونا هجوم اوردن.
به راستی
ادم حرف گروه رو باید باور کنه ؟! کی راست می گه ؟! این وسط حق با کیه ؟!
و هزاران سوأل که تو ذهنم نقش بسته و هنوز براش جوابی پیدا نکردم.

حالا من حرفام و زدی،حرفام و شنیدی.... حالا می خوام از تو کمک بگیرم،می خوام از اندیشت بدونم،و
می خوام تو هم به یکی از هزاران پرسشی که این روزا من رو هم مثل شاید خود تو درگیر کرده پاسخ بدی تا شاید دونستن اینکه با من هم عقیده ای یکمی از بار اندوه و تنهاییم بکاهه.

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

سخن اخر

دیروز 30/3/1388 امتحان رسانه های الکترونیک داشتیم استادمون جناب اقای مهندس پورفرخی این متن و با عنوان سخن اخر پایین برگه های امتحان نوشته بود انقد متن زیبایی بود که دلم نیومد تو وبلاگم ننویسمش

برایت ارزومندم:

برایت ارزو دارم دوستانی داشته باشی،از جمله دوستان بد و ناپایدار،برخی نا دوست و برخی دوستدار که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد و چون زندگی بدین گونه است،برایت ارزومندم که دشمن نیز داشته باشی،نه کم و نه زیاد.درست به اندازه،تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند،که دست کم یکی از انها اعتراضش به حق باشد تا که زیاده به خود غره نشوی.
همچنین برایت ارزومندم صبور باشی،نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند،چون این کار ساده ای است،بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی،خیلی به تعجیل،رسیده نشوی،و اگر رسیده ای،به جوان نمایی اصرار نورزی،و اگر پیری،تسلیم نا امیدی نشوی،چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابد.
اگر همه این ها که گفتم برایت فراهم شد،دیگر چیزی ندارم برایت ارزو کنم...

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

دلتنگ تو

بدجوری دلتنگ توأم ، دلتنگ مهربونیات
دلم داره پر می زنه واسه شیرین زبونیات
دلم برات تنگه عزیز شیطونیات و دوست دارم
اون قهر و اشتی کردنات رنگ چشات و دوست دارم
از وقتی رفتی گم شدم ، همه برام غریبه ان
کاشکی می فهمیدی که من دنیا رو با تو دوست دارم
دنیایی که تو ، توش باشی دنیای مهربونیاس
انقده خوبی که بگم ، من خوبیات و دوست دارم
هیچ کس به چشمم نمیاد ، چشمام و بستی رو همه
باور بکن هر جا باشی من تو رو تنها دوست دارم

خاطرات عشق

بی تو بهار هم مرد ، بی تو جوانه خشکید
بی تو تمام دنیا شد اسمان و بارید
بی تو ستاره من شد بی فروغ و خاموش
من بی تو با تمام غم ها شدم هم اغوش
بی تو دلم نیامد یک لحظه مانم اینجا
من بی تو گریه کردم با این لبان خاموش
بی تو ترانه گشتم بر هر لبی نشستم
اما ترانه را هم کردی چو من فراموش
بی تو تمام عالم دیوانه ام سرشتند
با خاطرات عشقت گشتم چو خانه بر دوش

نشد...

تازه داشتم با تو دنیام و می ساختم که نشد
زیر سایه تو فردام و می ساختم که نشد
تازه با تو توی رویاهام سفر کرده بودم
چه خیالای قشنگی با تو داشتم که نشد
اره انگار تازه داشتم با تو عاشق می شدم
تازه داشتم با تو عشق و می شناختم که نشد
تازه باورم شده بود که فقط مال منی
توی رویاهام فقط من تو رو داشتم که نشد
تازه داشت روزای سردم با تو افتابی می شد
با تو داشتم توی پاییز گل می کاشتم که نشد
تازه داشتم به تموم غصه ها می خندیدم
روزای تلخم و پشت سر می ذاشتم که نشد
دلم و چه عاشقونه به تو خوش کرده بودم
اره از عشق انتظار دیگه داشتم که نشد

پیمان شکن

امشب برایت گریه کردم اما تو خندیدی و رفتی
گفتم دلم با خنده گفتی ارزانیت تا روز اخر
گفتم دگر عمری نماند وقتی تو تنهایم گذاری
خندیدی و با طعنه گفتی:خوش بگذرد دنیای دیگر
گفتم تو اینگونه نبودی قلبت رئوف ومهربان بود
گفتی که قلبم هان نگفتم او گشته است یک سنگ مرمر
گفتم تو پیمان بسته بودی با قلب من ای نازنینم
گفتی مگر شغلم نگفتم:پیمان شکن از نوع برتر
گفتم که من حرفی ندارم دیگر برو از خاطر من
تا خواستی حرفی بگویی گفتم بمان یک بار دیگر

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

داستان کوتاه «حتما" بخونید»

به نام خدا

طناب

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.
او پس از سال ها اماده سازی ماجراجویی خود را اغاز کرد ولی از انجا که افتخار
کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب بلندی های کوه را تماما" در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید.
همه چیز سیاه بود.
اصلا" دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود.
همان طور که از کوه بالا می رفت،چند قدم مانده به قله کوه،پایش لیز خورد،و در
حالی که به سرعت سقوط می کرد ،از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید.
و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت.
همچنان سقوط می کرد و در ان لحظات ترس عظیم،همه رویدادهای خوب و بد
زندگی به یادش امد.
اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.
ناگهان احساس کرد
که طناب به دور کمرش محکم شد.
بدنش میان اسمان و زمین معلق بود
و فقط طناب او را نگه داشته بود.
و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نماند جز ان که فریاد بکشد:
«خدایا کمکم کن!»
ناگهان صدای پر طنینی که از اسمان شنیده می شد جواب داد:
«از من چه می خواهی؟»
- ای خدا نجاتم بده !
- واقعا" باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن...
یک لحظه سکوت ...
و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.
بدنش از یک طناب اویزان بود و با دست هایش طناب را گرفته بود ...
و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.

و شما؟چقدر به طنابتان وابسته اید ؟
ایا حاضرید ان را رها کنید ؟
در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید.
هرگز نباید بگویید که او شما را فراموش کرده.
یا تنها گذاشته است.
هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.
به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.

«گرد اورنده و مترجم:پرستو ابراهیمی»

ناپلئون می گه:

حرفی و بزن که بتونی بنویسیش،چیزی و بنویس که بتونی امضاش کنی،و چیزی و امضا کن که
بتونی پاش وایستی . . .
پس:
دوست دارم

مطالب زیبا

*هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست،ان هم انتظار لحظه ای که یک اشنا صدایت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به ان لحظه زیبا می ارزد،پس انتظار می کشم تا ان لحظه زیبا نصیبم شود.

*چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو نمی دانم...شاید که روزی بخوانند بی تو عشق مرد.

*چقدر سخته دلت بخواد سرت و باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر اوار غرورش همه وجودت له شده!
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هات و خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری!
چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی به جز سلام نتونی بگی !
چقدر سخته گل ارزوهات و تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت اروم زیر لب بگی
گل من باغچه نو مبارک !

*منتظر کسی بودم. . . که نیامد ! بهتر بگویم امد و رفت . . . به گمانم دریا چشمی برای گریستن نداشت ورنه ان پرنده بی جفت به جای نم نم یکی قطره باران چشم به راه دو دیده من از دریا نمی گریخت.

*هر بار کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم،انقدر که در من هراس از گرفتن دستی هست ترس از گم شدن نیست.

*تو همانی . . . تو انی که بس می ستایمش
عشقمان،شیفتگیمان،دلدادگیمان،عشق بازیمان
تو انی که مرا افسون می کند،تو انی که مرا در اغوش گرم و مهربانش می فشارد،تو انی که برایم از محبت می گوید،به خنده با شوخی با شعر،تو انی که خواهانم بوسه ام را نثارش کنم،تو ستاره پر تلألو اسمان زندگی من هستی.

*دعا می کنم که هیچ گاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم.

*نذار باور کنم تنهای تنهام،نمی خوام با کسی غیر از تو باشم،می خوام از خوابی که لحظش یه ساله برای دیدن روی تو پاشم،اگه تو باشی و دنیا نباشه . . . می شه با تو همه دنیا رو حس کرد
همه دنیا بیاد و تو نباشی ، دلم دق می کنه از این همه درد . . . تموم زندگیم و زیر و رو کن، که بی تو دلخوشیهامم گناهه . . . خودت باش و من و دیوونگی هام، فقط با تو دل من رو به راهه،بذار باور کنم این و که با عشق،حقیقت می شه تو افسانه باشه،می شه افسانه ها رو زندگی کرد،اگه حق با من دیوونه باشه . . .

*تو رفتی بی من اما من دوباره / دارم از تو برای تو می خونم
سکوت لحظه های تلخ و بشکن / نذار اینجا تک و تنها بمونم
حالا هر جا که هستس باورم کن / بدون با یاد تو تنهاترینم
هنوزم زیر رگبار ترانه / کنار خاطرات تو می شینم. . . !

* رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم ! بی تو من اسیر دست ارزوهای محالم
یاد من نبودی اما ، من به یاد تو شکستم ! غیر تو که دوری از من،دل به هیچ کسی نبستم
هم ترانه یاد من باش ! بی بهانه یاد من باش ! وقت بیداری مهتاب،عاشقانه یاد من باش !
اگه باشی با نگاهت می شه از حادثه رد شد!می شه تو اتیش عشقت گر گرفتن و بلد شد !
اگه دوری،اگه نیستی،نفس فریاد من باش !
تا ابد ، تا ته دنیا ،تا همیشه یاد من باش !

*سنگا گریه نمی کنن اما اگرم گریه کنن خاک می شن،پس ببین با دل سنگی من چه کردی بی انصاف.ادم ها به بیوفایی عادت دارن،سنگام به بیوفایی ادم ها عادت می کنن.این بغض های خورد شده تقدیم به تو تا یکم دلت اروم شه .

*اغوش گرم تو،امن ترین اغوش هاست،و شانه های تو،بهترین تکیه گاه خستگی،پس بدان،جاودانه دوستت دارم.

*من نه عاشق بودم نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من . . . من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد.

*دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج.

دل نوشته های بزرگان

خدا جبران همه نداشته های من است

«دکتر علی شریعتی»


در شگفتم که سلام اغاز هر دیداریست،ولی در نماز پایان است.شاید این بدین معنیست که پایان نماز اغاز دیدار است

«دکتر علی شریعتی»


خاطره شادمانی های دیروز تلخ ترین غمی است که امروز داریم

«جبران خلیل جبران»


کسی را که با او خندیده ای شاید از یاد ببری اما انکس را که با او گریسته ای
هرگز فراموش نخواهی کرد

«جبران خلیل جبران»


هیچ چیز به اندازه رویا در ساختن اینده موثر نیست مدینه های فاضله امروز
واقعیت های فردایند

«ویکتور هوگو»


بی مدد عشق نمی توان هیچ تیرگی را به روشنایی و هیچ بی تفاوتی را به
به جنبش و تلاش مبدل کرد

«کارل جانگ»


زندگی کشیدن تصویر است نه جمع کردن ارقام

«الیورندل هلمز»

چترها را باید بست،زیر باران باید رفت زندگی اب تنی کردن در حوضچه
اکنون است

«سهراب سپهری»


زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

«سهراب سپهری»


امروز نه اغاز نه انجام جهان است / ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمان است

«هوشنگ ابتهاج»

خنده عمیق به معنای زندگی عمیق است

«میلان کوندرا»

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد،به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد،دستی را بپذیر که دستی دیگر را نپذیرفته باشد
«شکسپیر»

از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند تنها انان که با خود چتری به همراه می اورند به کار خود ایمان دارند

«انتوان چخوف»

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

اعتراض عشق

کاش می شد از جداییها جدا شد نازنین
در میان مهربانیها رها شد نازنین
کاش می شد خط قرمز بر دورنگی ها کشید
صادقانه دل سپرد و بی ریا شد نازنین
کاش می شد در غم خشکیدن گلزار عشق
یکشب از اعماق دل صاحب عزا شد نازنین
کاش می شد شاهد مرگ شقایق ها نبود
هم صدا با گریه های بیصدا شد نازنین
کاش می شد اعتراض عشق را جدی گرفت
یا شبی هم صحبت پروانه ها شد نازنین
کاش می شد من چو لیلی و تو چون مجنون شوی
باید از دنیای بی مهری جدا شد نازنین

نمی دانم

نمی دانم که می بینم دوباره تو را یا از فراقت جان سپارم
تو می گویی تحمل کن،کمی صبر و من گویم دگر طاقت ندارم
دگر دور از تو ماندن کار من نیست تمام روزها را می شمارم
تو می گویی که روزی خواهم امد و من ان روز را در انتظارم
نمی دانم تو هم چون من عزیزم هنوز ان روزها در خاطرت هست
تو می گویی مگر من می توانم به روی خاطراتم پا گزارم
تو روزی با من از یک عشق گفتی هنوز ان عشق را در سینه دارم
تو می گویی فراموشت نگردد،و من گویم به راهش جان سپارم
اگر روزی تو باز ایی کنارم همه غم ها کنم از سینه بیرون
تو می خندی و می گویی:تحمل و من با گریه می گویم ندارم

اخرین فریاد

شاید امشب اخرین فریاد من را بشنوی
کاش امشب نازنینم اه من را بشنوی
اشک هایم را ببینی و مرا باور کنی
کاش امشب ناله این اشک ها را بشنوی
خواهم امشب سفره دل را برایت وا کنم
کاش با جانت تمنای دلم را بشنوی
با نگاه خسته ام می گویم امشب حرف ها
کاش امشب از نگاهم حرف من را بشنوی
سر به روی سینه ات دستم به دستت می دهم
کاش امشب شکوه این دست ها را بشنوی
کاش امشب،کاش امشب،کاش امشب خوب من
قصه یک دختر در انزوا را بشنوی

سفره دل

دلم را او شکست اما صدایش را نفهمید
گذشت از او به اسانی و اهش را نفهمید
به او عاشق شد و هرگز بهایش را نفهمید
و هرگز گریه های بیصدایش را نفهمید
چه ساده سفره دل را برایش باز کردم
و او تنها شنید و شکوه هایش را نفهمید
نمی دانم چرا با اینکه تنها همدمش بود
رهایش کرد و رفت و ناله هایش را نفهمید

عشق جاودانه

تو رو تنها نمی زارم حتی وقتی دوری از من
حتی وقتی دوری از من تو رو تنها نمی زارم
ای دلیل بودن من با تو تا ابد می مونم
با تو تا ابد می مونم ای دلیل بودن من
تویی تنها باور من،اره عاشقت می مونم
اره عاشقت می مونم ای تمام باور من
تو یه عشق جاودانه یه حقیقت قشنگی
یه حقیقت قشنگی عشق جاودانه من
من دوباره جون گرفتم با تو ای همیشه خوبم
با تو ای همیشه خوبم تا ابد می خوام بمونم

تنگ غروب

باز هم تنگ غروب و بی تو تنها،بی تو خسته
باز هم یک قلب تنها گوشه ای غمگین نشسته
باز هم یک شعر تازه،خاطراتی از گذشته
روزهای با تو بودن در خیالش نقش بسته
باز هم با چشم گریان،دست های سرد و خسته
می نویسد قصه ای از دختری در غم نشسته
باز هم او می نویسد،اه بر لبان خشکش
می نویسد خاطراتی را که هرگز برنگشته
باز هم دلواپس شب،دلهره از صبح فردا
باز هم تنگ غروب و دختری در هم شکسته

عکس تو

باز هم غمگین و خسته عکسهایت در کنارم
باز با عکس تو امشب حرف هایی تازه دارم
مثل هر شب بوسه باران می کنم عکس تو امشب
کاش جای عکس هایت بودی امشب در کنارم
اشک هایم را اسیر چشم هایم می کنم من
چون برای گریه کردن شانه هایت را ندارم
ماه من امشب کجایی تا ببوسم دست هایت
بیقرارم کردی اخر ای تو ارام و قرارم
دست های سرد خود را روی عکست می گذارم
ان لبان پر عطش را بر لبانم می فشارم
کاش بودی تا که امشب بوسه بارانت کنم من
اری ای کاش جای عکست بودی امشب در کنارم

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

گریه شمع

کاش میشد جرعه ای از عشق را در سبوی عاشقان جاری کنی
کاش می شد در پس اسرار دل لحظه ای هم عشق را یاری کنی
کاش می شد ناخدای عشق را سوی شهر عاطفه راهی کنی
کاش می شد این دل بیتاب را خالی از هر گونه گمراهی کنی
کاش می شد گریه یک شمع را همچو یک پروانه همراهی کنی
کاش می شد از دل هر عاشقی بی بهانه غصه را راهی کنی

هم صحبت

تو از عشقت مرا بیتاب کردی
تو چشمان مرا بیخواب کردی
از ان روزی که رفتی از کنارم
مرا هم صحبت مهتاب کردی
تو اسان از کنار من گذشتی
گذشتی و مرا در هم شکستی
ولی سوگند بر نام قشنگت
که تو عشق منی هر جا که هستی

نور مهتاب

و امشب ماه من تنهای تنها
من اینجا و تو در ان سوی دنیا
من امشب مانده ام با نور مهتاب
دلی اشفته و یک قلب بیتاب
و امشب من دلم در انتظار است
نگاهم از برایت بیقرار است
عزیزم کاش می دیدی که امشب
سرم بر شانه های یک حصار است
سرم بر شانه دیوار سنگی
و سیل اشک من بی اختیار است

اعتراف

امشب می خوام هر طور شده یه شعر واسه چشات بگم
یه شعر که نه صد تا کتاب از همه خوبیات بگم
میخوام با چشمای تو من شب رو چراغونی کنم
می خوام ماه و تو دستای گرم تو زندونی کنم
می خوام با قلب عاشقت تو ابرا خونه بسازم
با شونه های گرم تو یه اشیونه بسازم
می خوام بگم دوست دارم می خوام که باورم کنی
می خوام از اینیم که هست امشب عاشقترم کنی
امشب می خوام تا خود صبح رو شونه هات گریه کنم
می خوام دل کوچیکم و امشب به تو هدیه کنم
می خوام که اعتراف کنم می خوام بگم دوست دارم
شاید که باورت بشه جز تو کسی و ندارم

۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

فریاد عشق

می توان تا روز اخر عشق را فریاد زد
می توان عشق حقیقی را به جرأت داد زد
می توان مجنون شد و سر بر بیابان ها گرفت
یا که بر هر کوه و سنگی تیشه فرهاد زد
می توان چون عشق لیلی شهره افاق بود
یا چو یک گل گشت و حرف عشق را با باد زد
می توان همچون شقایق در دل صحرا شکفت
یا که در یک روز برفی حرفی از شمشاد زد
می توان در یک شب مهتاب،زیر نور ماه
کودکی گشت و دوباره عشق را فریاد زد

ماه تابانم

وقتی که چشمان تو دیگر حرفی برای من ندارند
دنیای من خاموش و پوچ است با هیچ کس کاری ندارم
وقتی که دیگر در دل خود جایی برای من نداری
من با چه امیدی دلم را دیگر به قلب تو سپارم
ای کاش باور کرده بودی دلتنگت هستم نازنینم
دلتنگیم را دیدی اما گفتی که من باور ندارم
ای ماه تابانم کجایی دیگر نتابیدی به شامم
ای وای من در اسمانم امشب دگر ماهی ندارم
دانی چه می اید به روزم؟ای انکه قلبم را شکستی
من با همان قلب شکسته دور از تو امشب جان سپارم

غروب درد

تو اخرین بهانه ای برای شعرهای من
بهانه قشنگ من بمان فقط برای من
بمان که در کنار تو پر از ترانه می شوم
بمان که از وجود تو پر از جوانه می شوم
بمان که می تپد همیشه قلب من برای تو
بمان که باورم شود دل است مبتلای تو
همیشه پیش من بمان،بمان همیشه ناز من
تو لحظه های بیکسی،حضور تو نیاز من
تو را قسم به عشقمان بمان همیشه ماندنی
بمان که در خیال من تو تا همیشه با منی
بمان برای عشقمان برای بی ستاره ها
بمان که با تو می رسد دل به همه بهانه ها
بمان به قیمت جنون به قیمت غروب درد
بمان تو تکیه گاه من در این شب سیاه و سرد

یه غزل

بازم امشب به یادت گریه رو بونه می کنم
واسه اشکام باز فقط تو رو بهونه می کنم
بازم امشب توی رویاهام با تو سر می کنم
مثل شب های گذشته تو رو باور می کنم
بازم امشب به یادت گونه هام و تر می کنم
همه شمعدونیا رو بی تو پرپر می کنم
بازم امشب یه غزل من به تو هدیه می کنم
خیلی دلتنگ توأم،بدجوری گریه می کنم
بازم امشب دل سراغ تو رو از من می گیره
جوابش رو چی بدم؟ اگه نباشی می میره
بازم امشب همه وجود من تو رو می خواد
تو بیا تا با تو عمر این جدایی سر بیاد

گریه مهتاب

عاقبت لحظه دیدار رسید دیگر ان دلبر و دلدار رسید
او که یک روز مرا ترک نمود باز با چشم خریدار رسید
او که اواز جدایی سر داد باز در عشق گرفتار رسید
نازنینی که به من پشت نمود باز با یک دل بیمار رسید
باز ان گوهر شب تاب رسید لحظه گریه مهتاب رسید
لحظه جوش و خروش دریا،ان سفر کرده بیتاب رسید
قفل صندوقچه اسرار شکست غصه بار سفر خود را بست
دل پریشان شد و طوفان برپا دیده گریان شد و چشمان دریا
بعد یک عمر،فراق و دوری عاقبت بوی خوش یار رسید
سالها این دل من صبر نمود تا که امروز به دلدار رسید

شب جدایی

ببار ای ابر تیره ناله سر کن / زمین و اسمان از غم خبر کن
که یار جانیم از من جدا شد / دلم را ترک گفت و بیوفا شد
ببار ای اسمان تا دل ببارد / دل امشب طاقت ماندن ندارد
نگار نازنین امشب سفر کرد / دل مجنون من دیوانه تر کرد
ببار ای اسمان دل غرق خون است / دل امشب راهی شهر جنون است
دل امشب بیکس است دلبر ندارد / دگر او سایه ای بر سر ندارد
من امشب دل به صحرا می سپارم / دو چشمم را به دریا می سپارم
رسانید عاشقان بر گوش یارم / که امشب از غمش جان می سپارم

۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

شعله عشق

اخرین روز وداع لحظه ای بارانی/ من تو را گم کردم در شبی ظلمانی

گریه کردم بسیار من هراسان بودم / تا به صبح ان روز بی تو گریان بودم

جای خالی تو را پیش خود حس کردم/ به تو گفتم که نرو از تو خواهش کردم

تو ولی خندیدی و ز من دور شدی / با تمام احساس تو چه مغرور شدی

هرگز ان روز وداع نرود از یادم / من بدون تو فقط شعله ای در بادم

روز جدایی

روز جدایی ما روز طلوع درده روز غروب شادی یه روز سرده سرده

روز شکفتن غم تو گلدون اتاقم اون روز دیگه رو لب هام خنده بر نمی گرده

اون روز تو باغچه من هیچ گلی وا نمی شه روز جدایی ما ببین با من چه کرده

روز جدایی ما مرگ گلای یاسه هیچ بلبلی تو اون روز دیگه چه چه نکرده

جدایی ما روز گریه اسمونه روزی که دنیای من دیگه سیاه و سرده

عشق واقعی

هر کسی گفت که عاشقم حرفش و باور نکنید/ عمر و جوونیتون و پای هر کسی سر نکنید

اهای شمایی که می خواین پا بزارید تو شهر عشق/ جوونه های عاشق و یه موقع پرپر نکنید

به گلدونا دروغ نگید،شمعدونیا رو نشکنید/ تو قلب این شقایقا یه موقع خنجر نکنید

یه قلب صاف و بی ریا برای عاشقی بسه/ جز این همش تظاهره شماها باور نکنید

ساده نشین،گول نخورین،حرمت عشق و نشکنید/ ارزش عشق خیلی بالاست،ارزشش و کم نکنید

جاده عشق پر از بلاست،پر از دو رنگی و ریاست/ از عاشقای واقعی یه موقعی رد نکنید

به پای عشق واقعی به قیمت جون بمونید/ عشقای واقعی رو با یه دنیا عوض نکنید

غصه نخور

غصه نخور اسمون تو هم یه روز ابی می شه/ شب سیاه و تار تو دوباره مهتابی می شه

غصه نخور من و تو هم یه روز به فردا می رسیم/ شبای سوت و کور ما هم پره بیتابی می شه

غصه نخور تو هم یه روز به ارزوهات می رسی/ روزای تو عزیز من دوباره افتابی می شه

غصه نخور اگر که روزگار دل تو رو شکست/ دل شکسته تو هم یه روز پر از شادی می شه

غصه نخور کشتی طوفان زده تو هم به ساحل می رسه/ دریای عشق من و تو هم دوباره ابی می شه

غم دوری


نگذار تو را ندیده جان بسپارم / غمگینم و تنها تو مکن ازارم

انقدر غم دوری تو ازرد مرا / دیگر به تو و امدنت شک دارم

این فاصله ها حرف مرا می فهمند / من از غم این فاصله ها بیمارم

هر روز و شبم بدون تو پاییز است / در خانه خود بهار را کم دارم

با امدنت بهار هم می اید / می اید و تا ابد تو هستی یارم

یار سفر کرده

صبر ایوب اگر بود به سر می امد

کاش یک بار فقط از تو خبر می امد

من از این بیخبری سخت به تنگ امدهام

کاش ان یارسفر کرده ز در می امد

اینهمه رنج و عذاب سهم من از عشق نبود

کاش یک نامه از ان رفته سفر می امد

کاش بودی و خودت حال مرا می دیدی

کاش ان گمشده با، باد سحر می امد

تو خودش کاش بدانی که چه با من کردی

کاش و ای کاش که این غصه به سر می امد

ولن تاین

روز ولن تاین،روز عشق،روزی که خیلی دوست دارم

تو این روز قشنگ برات یه دنیا عشق هدیه دارم

روز ولن تاین واسه من لحظه با تو بودنه

روزی که برگردی پیشم روز ولن تاین منه

دلم می خواد روز ولن تاین تو کنار من باشی

من تو رو غرق گل کنم ،تو تنها مال من باشی

روز ولن تاین تنها با تو خوب و دوست داشتنیه

برگرد که روز عشق من تنها با تو دیدنیه

غزل پوش

شعله عشق مرا قهر تو خاموش نمود قلب تو عشق من از یاد فراموش نمود

رفتی و در نظرت با نگهی پوچ شدم یک نگاه تو مرا با غم هم اغوش نمود

دل غمگین مرا رفتن تو خورد نمود دفتر شعر مرا بی تو غزل پوش نمود

رفتی و بر دل من خط سیاهی حک شد اسمان گریه کنان حرف مرا گوش نمود

چشم من اشک مرا پشت سرت جاری کرد شعله عشق مرا قهر تو خاموش نمود

دل دریایی

وقتی هوا بارونیه، ادم دلش راهی میشه بارون که نم نم می زنه،دل دیگه دریایی میشه

دلت می خواد همپای اسمون، تو هم گریه کنی با رعد و برق تو اسمون،وای که چه غوغایی میشه

انگاری اسمون دلش می خواد،باهات حرف بزنه اون وقته که کنار من، بد جوری جات خالی میشه

بغضم و می شکنم، فقط اسم تو رو داد می زنم همپای اسمون منم، اشک چشام جاری میشه

انگاری اسمونم، اندازه من غصه داره گریه من زیر بارون،چه شب زیبایی میشه

کوچه های برفی

یک شب برفی بود و تو با من بودی شیطنت های من، تو و برف و سرما

کوچه های برفی،جیغ و داد و فریاد چقدر خوش بودیم،بی خیال از همه جا

ان شب برفی رفت و تو را با خود برد خنده از لبهایم پر کشید و پژمرد

خاطراتش اما در خیالم ماندست خاطراتت باقی و تو رفتی از دست

چه شبی بود ان شب،ولی افسوس گذشت دل من از انشب تا ابد تنها گشت

میلاد بهار

روز میلاد تو خوب است،روز میلاد تو زیباست لحظه امدن تو بهترین لحظه دنیاست

روز میلاد تو ای گل روز میلاد بهار است روز پرپر شدن گل روز ارامش دل هاست

روز میلاد تو پاک است روز کوچ انتظار است روز میلاد تو ابی و زلال همچو دریاست

روز میلاد تو روز مهربانی و غرور است روز عاشق شدن گل،روز نو گشتن دنیاست

روز میلاد تو ای خوب روز ارام و قرار است روز سرمستی بلبل،روز خندیین گل هاست

دنیا

می شه با دنیا نجنگید باز به روی دنیا خندید می شه با دنیا رفیق شد درد اون و می شه فهمید

می شه دنیا رو شناخت و باز تو دنیا می شه گل کرد اره با هر ساز دنیا می شه باز دوباره رقصید

می شه دنیا رو پذیرفت،می شه خوش بین بود به دنیا می شه دنیا رو قبول کرد،می شه از دنیا نترسید

می شه با دنیا سخن گفت،واسه دنیا می شه شعر گفت می شه خورشید شد و بازم،توی دنیا می شه تابید

می شه با یه چشم دیگه دنیا رو دید و نگاه کرد هرچی خوبی توی دنیاس باز به دنیا می شه بخشید


با تو

گریه کردم،شعر گفتم،اشک هایم را سرودم/ در تمام لحظه های دوری اما با تو بودم

با تو بودم،در کنارت،با تو من فریاد کردم/ در خیالم با تو تنها از گذشته یاد کردم

با تو هر شب شعر گفتم،با تو هر شب گریه کردم/ در خیالم اشک هایم را به تو من هدیه کردم

با تو من در سرزمین ارزوها شاد بودم/ از تمام غصه های زندگی ازاد بودم

تا کسی من را صدا زد گفت رویا،یک خیال است/ او مرا بیدار کرد و گفت عشق تو محال است

چشم هایم را گشودم با تو دیگر من نبودم/ اه از قلبم کشیدم بیت اخر را سرودم

کاش بیدارم نمی کرد کاش عمری خواب بودم/ رفته از یاد تو اما در خیالم با تو بودم

اخر خط

فاصله بین من و تواز زمین تا اسمونه دارم از پا در میام من اما هیچکس نمیدونه

به خدا دیگه ندارم طاقت جدایی از تو غم این دوری توقلبم داره اتیش می سوزونه

داره لحظه های سبزم رنگ زرد به خود می گیره حیف قلبم که بمیره اخه اون خیلی جوونه

حسرت یه لحظه دیدار من و تا کجا کشونده شاید این اخر خطه،شایدم خود جنونه

نمی دونم چه امیدی توی قلبم می زنه زنگ که من و با این همه درد چشم به راهت می نشونه


سهمی از زندگی

صدای پای او را می شنیدم،ولی افسوس دیگر دیر دیر بود

دلم می خواست برگردم کنارش ولی چشمانم از دیدار سیر بود

من او را می پرستیدم زمانی، زمانی او تمام هستی ام بود

ولی امروز باید می بریدم از او که سهمی از زندگیم بود

صدایش را شنیدم داد می زد،نرو،برگرد تو با من عهد بستی

ولی من دور می گشتم ز پیشش و او فریاد زد از من گذشتی؟

دلم پا در میانی کرد و می گفت:نرو،نگذار او تنها بماند

ولی اینبار پا بر دل نهادم و رفتم تا که قدرم را بداند

و هرگز برنگشتم تا بداند که شب های جدایی من چه کردم

زمانی من به دنبالش دویدم،دلم می خواهد او عمری بگردد

در بند

شبی سرد است شبی ارام و خاموش و من با یاد تو،در تو فراموش

در این وحشت سرا می ترسم امشب تو در بند هوس،من رفته از هوش

تو در بند هوس با یار دیگر و من عکس تو بگرفته در اغوش

تو امشب بی خبر از حال زارم و من با خاطراتت خانه بر دوش

تو دور از من و من دور از تو امشب چه اسان می شوم با غم هم اغوش

ابرهای خیال

روزها می گذرند،لحظه ها می میرند از من و تو روزی جانمان می گیرند

همه باید بروند هیچ کس ثابت نیست ، یادها از دل ها زود پر می گیرند

رفتن اما زیباست ، همچو پرواز ز قفس ، گذر از یک بمبس

کاش می شد بروم ، باید ازاد شوم ، بشکنم قفل قفس

جای من اینجا نیست اسمان جای من است، باید امشب سفر اغاز کنم

این قفس دلگیر است پر پروازم کو؟ تا که من سوی تو پرواز کنم

ماه را می دزدم تا که تاریک نباشد راهم،پیش خورشید روم تا که سردم نشود

می روم بالاتر روی ابرهای خیال چند ستاره چینم تا که هم صحبت راهم بشوند

چه قشنگ است اینجا ، سقف و دیواری نیست می شود هر جا رفت

هیچ کس از قفس حرفی نزند ، باز هم باید رفت می روم بالاتر

چقدر رویاییست ، کاش اینجا بودی ، و خودت می دیدی

باز هم بالاتر،وای این ممکن نیست،ناگهان ساعت ساعت 7 زنگ ساعت خبر از صبح دهد

بهار

دوباره می رسد ز راه، صدا صدای پای اوست

دوباره زنده می شود، دلی که مبتلای اوست

دوباره اسمان من، پر از ستاره می شود

دوباره پر ز عطر او،تمام خانه می شود

سه تار بی صدای من، پر از ترانه می شود

درخت خشک عشق من، پر از جوانه می شود

دوباره لحظه های من چه عاشقانه می شود

تمام زندگی من، پر از بهانه می شود

بهار می رسد ز راه، چراغ خانه می شود

ز گرمی وجود اوست که خانه، خانه می شود

دلم گرفت

دلم واسه خودم گرفت،شعرم به دادم نرسید زجری که تو دادی به من،هیچ کسی جز من نکشید

دلم گرفت واسه اونی که عمرش و به پات گذاشت واسه اونی که زندگیش و پای وعده هات گذاشت

دلم واسه کسی گرفت که هیچی از دنیا نخواست اون قلب کوچیکش فقط تنها تو رو ارزو داشت

دلم گرفت واسه چشایی که همیشه گریه کرد واسه کسی که عمری به عشقی خیالی تکیه کرد

دلم گرفت عزیز من،دلم واسه خودم گرفت دلم یه جورایی واسه سادگی دلم گرفت

اوج نیاز


دست در دست یاس می میرم،عاقبت در هراس می میرم

عاقبت در هراس رفتن تو،در تب التماس می میرم

من چو پروانه گرد شمع می سوزم،همچو گل در خزان می میرم

عندلیبی که در فراق گل جان دهد من چو ان می میرم

با دلی تنگ از غم عشقت،من جدا از تو یار می میرم

همچو یک مرغ عشق سرگردان،من در این انتظار می میرم

ای که از عشق بی نیاز هستی،من سراپا نیاز می میرم

همچو شمعی که اب می گردد،من در این سوز و ساز می میرم

همچو لیلی خسته و تنها،من در اوج نیاز می میرم

عاقبت در غروب پاییزی دست در دست یاس می میرم

ماه گونه

در وصف ان نگاهت صدها ترانه گفتم

از پاکی دو چشمت من عاشقانه گفتم

من با تو در خیالم صدها غزل سرودم

مست از شراب عشقت من عاشقانه بودم

ماه از رخت خجل شد ای ماه گونه من

خورشید سر فرو برد،خورشید خانه من

عشقت مرا در اورد از پا خبر نداری

با من چرا تو یکدم میل سخن نداری

با من که عاشقانه در پای تو شکستم

ای خود پرست مغرور من عاشق تو هستم

نازت کشیدم اما گفتی اثر ندارد

گفتی دلت تمایل بر عشق من ندارد

باشد خدا نگه دار دیدار بر قیامت

از عشق من گذشتی،بگذر سرت سلامت

رویای پوشالی


خاطرت باشد در این دنیا باید از عاشق شدن ترسید

عشق یک رویا و افسانست باید این را نازنین فهمید

عاشقی یک قصه زیباست،عشق یک رویای پوشالی

سینه ها سنگی و دل ها سرد،قلب ها از عاطفه خالی

دیگر هرگز نیست انکس که پای عهد و قول خود ماند

از صداقت،از وفا،از عشق هیچکس چیزی نمی داند

دل شکستن ساده و رایج،گرم ترین بازار را دارد

ادمک های در این بازار بذرهای هرز می کارند

باورم کن راست می گویم،عشق انی نیست که می دانی
انچه از خود می گذارد جای کوله باریست از پشیمانی

رهایی ز غم

چندیست به دل شور و شرو خنده به لب نیست چندیست به میخانه دل بزم طرب نیست

چندیست که کز کرده به یک گوشه و هرگز با هیچ کسی جز قلمش میل سخن نیست

چندیست که اشفته و شوریده خیال است گویی که امیدی به رهایی ز غم نیست

چندیست که در حسرت یک لحظه دیدار می سوزد و افسوس که از یار خبر نیست

چندیست که او بار سفر بسته ز دنیا جز دفتر شعرش کسی هم صحبت من نیست

رنگ و ریا

تو کوچه های بیکسی،کسی به یاد کسی نیست دیگه برای عاشقا حتی یه دلواپسی نیست

پاییز که از راه می رسه هیچکی دلش نمی گیره به جز سه چهار تا قلبی که داره از عشقی می میره

معنی درد و درمون و اینجا کسی نمی دونه حتی به یاد عاشقا چکاوکی نمی خونه

ادما اینجا حتی روی گلا هم پا می زارن پروانه هام اینجا می رن گل ها رو تنها می زارن

خورشیدم اینجا یخ زده،دنیای ادما سیاس خلاصه تا دلت بخواد اینجا پر از رنگ و ریاس

گل من

تندباد سرنوشت گلم و ازم نگیر نزار تو دستای تو گلم پژمرده بشه

گلم و ازم نگیر اون و خیلی دوست دارم گل من خیلی خوب نزار ازرده بشه

نزار گلبرگای اون توی دستات خشک بشن بزار شاداب بمونه نزار سر خورده بشه

گل من مثل همه حق زندگی داره خیلی بیرحمی نزار حق اون خورده بشه

تندباد سرنوشت گلم و ازم نگیر اون همه چیز منه نزار پژمرده بشه

خود پرست

به هیچ کس وفا مکن و دست با کسی مده به عشق اعتنا مکن به هیچ کس بها مده

همیشه نارفیق باش و عاشق کسی مشو به عهد خود وفا مکن سلام به اشنا مده

برای هیچ کس نمیر و در تب کسی مسوز به جمع دوستان خود تو ذره ای صفا مده

به شام هیچ کس متاب ستاره کسی مشو همیشه خود پرست باش،به هیچ کس بها مده

پرنده مهاجر

ای پرنده مهاجر بگو کی بالت و بسته تو باید بری از اینجا پرات و پس کی شکسته

جای تو،تو اسموناس نباید اینجا بمونی توی چشمات ای پرنده چرا اشک غم نشسته

ای پرنده مهاجر ادما با تو چه کردن قلبت و پرنده من کی با سنگ زده شکسته

کی تو رو زندونی کرده در این قفس رو بسته جای تو،توی قفس نیست،چرا انقد شدی خسته
ای پرنده مهاجر من و تو خیلی غریبیم هر چی دلتنگی تو دنیاست عهد و پیمون با ما بسته

وقت دلتنگی

برایت شعر می گویم بخوان وقتی که دلتنگی مرورش کن اگر روزی زمانی یاد من کردی

بخوان شعر مرا خوبم تو در تنهایی و خلوت من و عشق مرا یکشب به خاطر گر تواوردی

به شعرم شک نکن هرگز مرا با شعر من بشناس اگر از یاد تو رفتم فراموشم اگر کردی

زمانی را به خاطر ار که با یادت غزل گفتم و تو رفتی،نفهمیدی چه بر روز من اوردی

به یادت شعر می گویم من حتی وقت تنهایی به یادت ای که عمری در خیالم زندگی کردی
<(ب.اک)/span>

قصه عشق

با تو باید لحظه را اغاز کرد با تو باید بر جهانی ناز کرد

با تو باید ای دلیل زندگی از میان غصه ها پرواز کرد

ای نسیم روح بخش زندگی با تو باید غنچه ها را باز کرد

با تو باید با تمامی وجود قصه یک عشق را اغاز کرد
(ب.ا.ک)