۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

سفره دل

دلم را او شکست اما صدایش را نفهمید
گذشت از او به اسانی و اهش را نفهمید
به او عاشق شد و هرگز بهایش را نفهمید
و هرگز گریه های بیصدایش را نفهمید
چه ساده سفره دل را برایش باز کردم
و او تنها شنید و شکوه هایش را نفهمید
نمی دانم چرا با اینکه تنها همدمش بود
رهایش کرد و رفت و ناله هایش را نفهمید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر