چندیست به دل شور و شرو خنده به لب نیست چندیست به میخانه دل بزم طرب نیست
چندیست که کز کرده به یک گوشه و هرگز با هیچ کسی جز قلمش میل سخن نیست
چندیست که اشفته و شوریده خیال است گویی که امیدی به رهایی ز غم نیست
چندیست که در حسرت یک لحظه دیدار می سوزد و افسوس که از یار خبر نیست
چندیست که او بار سفر بسته ز دنیا جز دفتر شعرش کسی هم صحبت من نیست
چندیست که کز کرده به یک گوشه و هرگز با هیچ کسی جز قلمش میل سخن نیست
چندیست که اشفته و شوریده خیال است گویی که امیدی به رهایی ز غم نیست
چندیست که در حسرت یک لحظه دیدار می سوزد و افسوس که از یار خبر نیست
چندیست که او بار سفر بسته ز دنیا جز دفتر شعرش کسی هم صحبت من نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر