۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

نمی دانم

نمی دانم که می بینم دوباره تو را یا از فراقت جان سپارم
تو می گویی تحمل کن،کمی صبر و من گویم دگر طاقت ندارم
دگر دور از تو ماندن کار من نیست تمام روزها را می شمارم
تو می گویی که روزی خواهم امد و من ان روز را در انتظارم
نمی دانم تو هم چون من عزیزم هنوز ان روزها در خاطرت هست
تو می گویی مگر من می توانم به روی خاطراتم پا گزارم
تو روزی با من از یک عشق گفتی هنوز ان عشق را در سینه دارم
تو می گویی فراموشت نگردد،و من گویم به راهش جان سپارم
اگر روزی تو باز ایی کنارم همه غم ها کنم از سینه بیرون
تو می خندی و می گویی:تحمل و من با گریه می گویم ندارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر