۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

سهمی از زندگی

صدای پای او را می شنیدم،ولی افسوس دیگر دیر دیر بود

دلم می خواست برگردم کنارش ولی چشمانم از دیدار سیر بود

من او را می پرستیدم زمانی، زمانی او تمام هستی ام بود

ولی امروز باید می بریدم از او که سهمی از زندگیم بود

صدایش را شنیدم داد می زد،نرو،برگرد تو با من عهد بستی

ولی من دور می گشتم ز پیشش و او فریاد زد از من گذشتی؟

دلم پا در میانی کرد و می گفت:نرو،نگذار او تنها بماند

ولی اینبار پا بر دل نهادم و رفتم تا که قدرم را بداند

و هرگز برنگشتم تا بداند که شب های جدایی من چه کردم

زمانی من به دنبالش دویدم،دلم می خواهد او عمری بگردد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر