۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

یک بغل دلتنگی

اسمان بارانی است ، من دلم غم دارد
این دل غمگین من تو را کم دارد
چشم هایم گریان ، کاش اینجا بودی
چشم من همراه اسمان می بارد
سهم من از عشقت ، یک بغل دلتنگی است
من تو را می بخشم ، دل اگر بگذارد
راهی خاطره ها با خیالت هستم
کاش می دانستم ، دل چه در سر دارد
ای دل من بس کن او فراموشت کرد
اسمان هم امشب مثل من غم دارد

کجایی ؟ ؟ ؟

ای بی خبر از حال من اکنون کجایی
بیگانه با دنیای من اکنون کجایی
من اسمان را نذر چشمان تو کردم
اخر بگو ای ماه من اکنون کجایی
ای نازنین،ای خوب من،ای مهربانم
شیرین ترین رویای من اکنون کجایی
من در فراقت روز و شب را گریه کردم
ای برده از دل،یاد من اکنون کجایی
گفتی که عاشق شو،به راهم جان فدا کن
عاشق شدم زیبای من اکنون کجایی

جملات زیبا و عاشقانه

دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود.

انگار خودش نبود

عاشق شده بود.

افتاد.شکست.زیر باران پوسید.

ادم که نکشته بود

عاشق شده بود. . .
** ** ** ** ** ** ** **
سهراب
گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی . . . گفتی جور دیگر باید دید ! دیدم ولی . . . گفتی زیر باران باید رفت ! رفتم ولی . . . او نه چشمهای خیس و شسته ام را ، نه نگاه دیگرم را هیچ کدام را ندید . فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده
** ** ** ** ** ** ** **
انگار ولگرد شده بودم ، به جست و جوی نشانی ات به تمام جهان سر زدم اما نبودی . . . به دور رفتم حتی به سرزمین خوشبختی در افسانه های پدر بزرگ که حقیقت نداشت هیچ کس نبود. . .
انگار تو هم ولگرد شده بودی ! ! !
** ** ** ** ** ** ** **
کسی در باد می خواند : تو را تا اوج می خواهم ، برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم ، دلم تنگ است و بی یادت ، در این غربت نمی مانم ، تو هستی در وجود من تو را هرگز نمی رانم . . .
** ** ** ** ** ** ** **
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند . می گفتی قاصدک ها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار . من اکنون صاحب دشتی قاصدکم .
اما مگر تو نمی دانستی قاصدک های خیس از اشک می میرند ؟ ؟ ؟
** ** ** ** ** ** ** **
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست . . . تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در ان نیست . . . تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم . . . تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست . . . تنهایی را دوست دارم زیرا . . . در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد .
** ** ** ** ** ** ** **
اگر دوست داشتن تو اشتباست ، پس من نمی خواهم که درست باشم و اگر زندگی کردن بدون تو درست است، من می خواهم بقیه ی زندگیم را در اشتباه باشم .
** ** ** ** ** ** ** **
در وجودم چیزی هست که تو را نجوا می کند . . . و تنها عشق مرا رها می کند . . . و نور ان نگاهیست که تو به من روا می کنی . . . پس عشق و نور را از من دریغ نکن و بر من بتاب که بی عشق تو ، بی نگاه تو ، بی تو رو به غروب رهسپارم . . . مرا به طلوعی دیگر برسان
** ** ** ** ** ** ** **
با قلاب ثروت هرگز نمی توان ماهی عشق را صید کرد .
** ** ** ** ** ** ** **
دیوانگی ات را جشن بگیر ! . . . زیرا در این دنیا یی که تمام بشریت بیمار است ، عاقل شدن چنان است که به نظر دیوانه خواهی رسید .
** ** ** ** ** ** ** **
خوب در یادم هست
اسمان ابی بود
باد سردی به تماشا می شد
برگ زردی رقصیدن گرفت
او از ان کوچه گذشت
دل من باز گرفت
** ** ** ** ** ** ** **
انگاه که با دستانت واژه ی عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم . حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم .
** ** ** ** ** ** ** **
سکوتم را به باران هدیه کردم . . . تمام زندگی را گریه کردم . . . نبودی در فراق شانه هایت . . . به هر خاکی رسیدم تکیه کردم.
** ** ** ** ** ** ** **